مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر

ساخت وبلاگ
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار می آید روید ای جمله صورت ها که صورت های نو آمد علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می آید در و دیوار این سینه همی درد ز انبوهی که اندر در نمی گنجد پس از دیوار می آید 594 امروز جمال تو سیمای دگر دارد امروز لب نوشت حلوای دگر دارد امروز گل لعلت از شاخ دگر رستست امروز قد سروت بالای دگر دارد امروز خود آن ماهت در چرخ نمی گنجد وان سکه چون چرخت پهنای دگر دارد امروز نمی دانم فتنه ز چه پهلو خاست دانم که از او عالم غوغای دگر دارد آن آهوی شیرافکن پیداست در آن چشمش کو از دو جهان بیرون صحرای دگر دارد رفت این دل سودایی گم شد دل و هم سودا کو برتر از این سودا سودای دگر دارد گر پا نبود عاشق با پر ازل پرد ور سر نبود عاشق سرهای دگر دارد دریای دو چشم او را می جست و تهی می شد آگاه نبد کان در دریای دگر دارد در عشق دو عالم را من زیر و زبر کردم این جاش چه می جستی کو جای دگر دارد امروز دلم عشقست فردای دلم معشوق امروز دلم در دل فردای دگر دارد گر شاه صلاح الدین پنهانست عجب نبود کز غیرت حق هر دم لالای دگر دارد 595 آن را که درون دل عشق و طلبی باشد چون دل نگشاید در آن را سببی باشد رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی وقت سحری آید یا نیم شبی باشد جانی که جدا گردد جویای خدا گردد او نادره ای باشد او بوالعجبی باشد آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد در ساعت جان دادن او را طربی باشد پایش چو به سنگ آید دریش به چنگ آید جانش چو به لب آید با قندلبی باشد چون تاج ملوکاتش در چشم نمی آید او بی پدر و مادر عالی نسبی باشد خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد 596 آن مه که ز پیدایی در چشم نمی آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش هم خیره همی خندد هم دست همی خاید هر صبح ز سیرانش می باشم حیرانش تا جان نشود حیران او روی ننماید هر چیز که می بینی در بی خبری بینی تا باخبری والله او پرده بنگشاید دم همدم او نبود جان محرم او نبود و اندیشه که این داند او نیز نمی شاید تن پرده بدوزیده جان برده بسوزیده با این دو مخالف دل بر عشق بنبساید دو لشکر بیگانه تا هست در این خانه در چالش و در کوشش جز گرد بنفزاید در زیر درخت او می ناز به بخت او تا جان پر از رحمت تا حشر بیاساید از شاه صلاح الدین چون دیده شود حق بین دل رو به صلاح آرد جان مشعله برباید 597 امروز جمال تو بر دیده مبارک باد بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد گل ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
خاطرات عشق...
ما را در سایت خاطرات عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrnosh bazarein18895 بازدید : 356 تاريخ : يکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت: 13:49